«اُسکار و لوسیندا» منتشر شد
مقالات
بزرگنمايي:
نسیم گیلان - ایسنا / این رمان با ترجمه ملیحه قدرتی در 540 صفحه با قیمت 650 هزار تومان از سوی نشر افکار جدید منتشر شده است.
در معرفی ناشر از «اُسکار و لوسیندا» آمده است: «پیتر کری (1943-) پس از پاتریک وایت (برنده نوبل ادبیات) بزرگترین نویسنده استرالیاست و یکی از پنج نویسندهای است که تاکنون موفق شده دوبار جایزه بوکر را از آنِ خود کند: اولی در سال 1988 برای رمان «اُسکار و لوسیندا» و دومی برای رمان «سرگذشت واقعی دارودسته کِلی» در سال 2001. کری از نویسندههایی است که منتقدان او را شایسته دریافتِ جایزه نوبل ادبیات میدانند و نویسندههای بسیاری در ستایشِ او سخن گفتهاند، از جمله توماس کینلی خالقِ «فهرست شیندلر»، که او را «استاد واقعی زبان و داستانسرایی» مینامد و میگوید: «پیتر کری برای سیدنی بهمثابه جیمز جویس برای دابلین است.»
«اُسکار و لوسیندا» علاوه بر جایزه بوکر، به فهرست نهایی بهترینهای بوکر نیز راه یافت و توانست جایزه ادبی مایلز فرانکلین بهعنوان کتابِ سالِ استرالیا را از آنِ خود کند. همچنین این رمان در فهرست صد رمانِ بزرگِ همه اعصارِ گاردین، شماره 92؛ در فهرستِ صد رمانی که هر کس باید بخواند به انتخاب تلگراف، شماره 80؛ در فهرست صد رمانِ تاریخیادبیِ گودریدز، شماره 49؛ در فهرست صد رمانِ مدرنِ استرالیا، شماره 15؛ و در فهرست صد کتابی که پیش از مرگ باید خواند به انتخابِ مدیوم، شماره 86 را به خود اختصاص داده است.
«اُسکار و لوسیندا» یکی از مهمترین مدرنکلاسیکهای عاشقانه دنیاست که دورانِ جوانیِ استرالیا را به تصویر میکشد، پیش از آنکه شور و هیجانهای پویایش به عادتهایی خطرناک تبدیل شوند. اُسکار یک کشیش جوان انگلیسی است که از گذشته خود گسسته و استعدادی نگرانکننده در قمار پیدا کرده است. لوسیندا، دختری روستایی با بلندپروازی بینظیر، به امید خودکفایی و ساختن یک آرمانشهر صنعتی به سیدنی مهاجرت میکند. این دو شخصیت نامحتمل، هم خالق و هم مخلوقِ نمایشی هستند که استرالیا را در میانه قرن نوزدهم شکل میدهد: قمار بر ساخت یک کلیسای شیشهای. نبوغِ آیندهنگرانه پیتر کری و تواناییاش در شگفتزدهکردن و مسحورساختن خواننده، این داستان را به پایانی خیرهکننده سوق میدهد.»
در بخشی از کتاب میخوانیم: لوسیندا با صدای بلند گفت: «دارم دیوانه میشوم. اوضاعم به هم ریخته و دستم به جایی بند نیست!» آنجا شهر ترسناکی بود که آدمی را به دیوانگی وامیداشت: گیاهان اُکالیپتوس، ترکههای تندوتیز، صخرههای ماسهیی با ساختارهایی درهمشکسته و لبههای برشخورده. خدای مهربان! در سیدنی آدم نمیتوانست بپذیرد که در چنین شرایط اسفناکی قرار گیرد.
نجواکنان گفت: «یک زن دیوانه برای سوارکاری تفریحی آمده!»
رفته بود برای سوارکاری تفریحی. اسب این را میدانست و مقصد را میشناخت. وقتی با اسبش از راکس تاریک و دودآلود پایین رفت، گفت: «یک زن دیوانه نیستم!» دیگر آتش خیلی نزدیک نبود و در آنسوی راکس بود. آبراهها سرریز شده بودند. همهجا همین حالت را داشت، اما اینجا در اسکله اوضاع بدتر بود. اعصابش بههم ریخته بود. «خدای مهربان، مرا ببخش!»
-
دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۴:۵۱:۲۷
-
۸ بازديد
-
-
نسیم گیلان
لینک کوتاه:
https://www.nasimegilan.ir/Fa/News/803027/