نسیم گیلان - مهر /سید نعمتالله کودکی و جوانی خود را در ایران گذراند، در پنج سالگی با تصوف و عرفان آشنا شد و در جوانی به فراگیری علوم زمان پرداخت و در حلب و شیراز از محضر ابن عربی و اساتید بزرگ بهرهمند شد.
طاهره طهرانی: سید نور الدین نعمت الله بن محمد بن کمال الدین یحیی کوه بنانی کرمانی _که به نام شاه نعمت الله ولی میشناسیمش_ شاعر و صوفی ایرانی در قرن هشتم است. حدود سال 730 یا 731 در قصبه کهستان در نزدیکی هرات متولد شد، اما برخی زادگاه او را کوهبنان کرمان یا حلب دانستهاند. پدرش میر عبدالله ولی، از سادات حسینی و بزرگان عرب، و مردی دانشمند و فاضل در حلب بوده و نسبش با نوزده نسل به رسول اکرم صلی الله علیه و آله میرسد.
پدرش در اوان کودکی او از شهر حلب به ناحیه مُکران _سرزمینی ساحلی در جنوب شرقی ایران_ مهاجرت میکند و سید نعمت الله کودکی و جوانی خود را در ایران میگذراند. وی در دوران جوانی به فراگیری علوم متداول زمان پرداخت. در پنج سالگی با تصوف و عرفان آشنا شد و پدرش او را به مجالس صوفیه میبرد؛ شهر حلب در آن زمان مرکز مکتب وحدت وجودی ابن عربی بود و شاه نعمت الله از این فرصت استفاده کرد و از محضر محی الدین بن عربی بهره برد.
سپس برای پیشرفت در علوم و فراگیری بیشتر علوم دینی به شیراز سفر کرد، که در آن زمان از مراکز اصلی دروس فقه و مذاهب سنی بود. سید نعمت الله علوم مقدماتی را نزد شیخ رکن الدین شیرازی، و علم بلاغت را خدمت شیخ شمس الدین مکی، حکمت را نزد سید جلال الدین خوارزمی و اصول و فقه را نزد قاضی عضد الدین ایجی آموخت. اما علوم ظاهری طبع او را راضی نکرد، و علاقه اش به تزکیه نفس و تصوف و سلوک باطنی او را به جستجوی مراد واداشت و به سیر و سفر پرداخت، بیست و چهار ساله بود که به مکه مشرف شد و از دست شیخ عبدالله یافعی یکی از عرفای عصر خویش خرقه پوشید. سپس به مصر رفت و پس از بازگشت به ایران با نوه دختری میر حسینی هروی ازدواج کرد و در کوهبنان کرمان اقامت گزید، مکان اقامت و ریاضت او به نام تخت امیر معروف است.
از سده هشتم هجری به بعد اولیای الهی را شاه میخواندند، به همین دلیل او را که مؤسس فرقه نعمت اللهی است را به این نام خواندهاند. او بخشی از عمر خود را با امیر تیمور و پسرش شاهرخ تیموری هم دوره بود، امیر تیمور به عرفا و بزرگان تصوف اظهار ارادت مینمود، ولی بعد از مدتی حضور شاه نعمت الله ولی در سمرقند و تجمع مریدان در آستان او را نگران کرد، افرادی به او حسادت کردند و بدگوییها به گوش تیمور رسید، او هم از بیم آنکه فتنهای ایجاد شود کسی را پیش سید فرستاد و او را از توقف در سمرقند منع کرد. به هر صورت سید نعمت الله عاقبت در کرمان اقامت میکند و در ماهان، خانقاه و باغ و حمام میسازد و بیست و پنج سال باقیمانده عمر خود را در ماهان میگذراند.
به خلاف بسیاری از اهل تصوف و سران مذهبیِ دنیا گریز در فرقههای دیگر، شاه نعمتالله ولی بر حضور در اجتماع و مشغول شدن به کار و دوری از تنبلی تأکید داشته؛ چنانچه در توصیف او گفته شده: «آن حضرت میل تمام به اقسام زراعت داشتند» برای او این صرفاً یک دستور اخلاقی نبود، بلکه بخشی از برنامههای او برای پرورش معنوی مریدان خود در مسیر سلوک بود.
آثار شاه نعمت الله، منظوم و منثور است، و مهمترین اثر منظومش دیوان اشعار اوست که شامل قصاید، غزلیات، قطعات، مثنویها و رباعیات و بیشتر از 12 هزار بیت است. بعضی از اشعار و ابیات این دیوان منسوب به اوست و بعدها به دیوانش افزوده شده و از اصالت آنها نمیتوان مطمئن بود. تعداد رسالات منثور شاه نعمت الله تا 500 رساله هم ذکر شده؛ که تاکنون انتساب صد و چهارده رساله به او مسلم شده است. نثر این رسالهها اغلب مشکل و پیچیده است و اکثراً از ویژگیهای نثر قرن هشتم و نهم برخوردار است.
درباره شیعه یا سنی بودن شاه نعمت الله ولی اتفاقنظر وجود ندارد؛ هرچند او قصاید و اشعار زیادی در مدح و منقبت امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام دارد، از جمله قصیدهای با ردیف آفتاب:
تا ز نور روی او گشته منور آفتاب
نور چشم عالمست و خوب و درخور آفتاب
وصف او گوید به جان، شاهِ فلک در نیمروز
مدح او خواند روان، در مُلکِ خاور آفتاب
تا برآرد از دیار دشمنان دین دمار،
میکشد هر صبحدم مردانه خنجر آفتاب
پادشاه هفت اقلیم است و سلطان دو کون
تا که شد از جان، غلام او چو قنبر آفتاب
هر که از سِرِّ ازل، نور ولایت دید گفت:
دیگران چون سایه اند و نور حیدر آفتاب!
در این مصراع حضرت علی علیه السلام را به خورشید مانند میکند و دیگران را به سایه، و این اقرار را از زبان همه کسانی بیان میکند که اسرار ازل را میدانند و نور ولایت را دیدهاند. در ادامه قصیده همین معنی را گسترش میدهد:
آفتاب از جسم و جان شد پاکِ او تا نور یافت
پادشاهی میکند در بحر و در برّ آفتاب
گر نبودی نور معنیِّ ولایت را ظهور
کی نمودی در نظر ما را مصور آفتاب؟
یوسف گل پیرهن بُرقع گشود و رخ نمود
چشم مردم نور دید و شد منور آفتاب
نقطه اصل الف کان معنی عین علیست
در همه آفاق روشن خوانده از بر آفتاب
تا نهاده روی خود بر خاک پای دُلدُلش
یافته شاهیِّ عالم تاج بر سر آفتاب
میزند خورشید، تیغ قهر بر اعدای او
میفشاند بر سر یاران او، زر آفتاب
رأی او خورشید تابان، خصم او خاشاک ره
کی شود از مشتِ خاشاکی مکدّر آفتاب؟
با وجود خوان انعامِ علیِّ مرتضی،
قرص مه یک گردهای خوان از محقر آفتاب
سایه لطف خدا و عالَمی در سایهاش،
نور رویش کرده روشن ماهِ انور آفتاب
سنبل زلف سیادت مینهد بر روی گل
خود که دیده در جهان زلف معنبر آفتاب؟
تا به زیر چشم این صاحب نظر یابد نظر
از غبار خاک پایش بسته زیور آفتاب
عین او از فیض اقدس، فیض او روح القدس
عقل کل فرمان برِ او، بنده چاکر آفتاب
آستان بارگاه کبریایش بوسه داد
در همه دور فلک گردیده سرور آفتاب
سپس به داشتن مهر امیرالمومنین علیه السلام در جان خود اقرار میکند و به سیادت خود اشاره مینماید، که سبب بلندی نامش شده است:
تا گرفتم مهر او چون جان شیرین در کنار
گیردم روزی به صد تعظیم در بر آفتاب
نعمت اللهم ز آل مصطفی دارم نسب
ذرهای از نور او میبین و بنگر آفتاب
در قصیدهای دیگر به ذکر فضائل امیرالمومنین علی علیه السلام میپردازد:
از نور روی اوست که عالم منور است
حسنی چنین لطیف، چه حاجت به زیور است؟
سلطان چار بالش و شش طاق و نُه رواق،
بر درگه رفیع جلالش چو چاکر است
زوج بتول، باب امامین، مرتضی
سردار اولیا و وصی پیمبر است
مسند نشین مجلس ملک ملائکه،
در آرزوی مرتبه و جای قنبر است
هر ماه، ماه نو به جهان مژده میدهد
یعنی فلک ز حلقه به گوشان حیدر است!
اسکندر است بنده او از میان جان،
چوبک زن درش به مثل صد چو قیصر است
گیسو گشاد و گشت معطر دماغ روح،
رو را نمود و عالم از آن رو مصور است
جودش وجود داد به عالم، از آن سبب
عالم به یمن جود و جودش منور است
خورشید لَمعه ایست ز نور ولایتش
صد چشمه حیات و دو صد حوض کوثر است
سپس اظهار میکند که خلیفه بر حق امامی است که فضایلش گفته شد و آنکس که مدح او را بکند سعادتمند است و دشمن او سزاوار لعن:
نزدیک ما خلیفه بر حق امام ماست
مجموع آسمان و زمینش مسخر است
مداح اهل بیت به نزدیک شرع و عقل
دنیا و آخرت همه او را میسر است
لعنت به دشمنان علی گر کنی، رواست
می کن، مگو که این سخنت بس مکرر است
گوئی که خارجی بود از دین مصطفی
خارج مگو، که خارجی شوم کافر است
هر مؤمنی که لاف ولای علی زند
توقیع آن جناب به نامش مقرر است
با دست جود او چه بود کان مختصر
با همتش محیط، سرابی محقر است
او را بشر مخوان تو که سِرِّ خداست او
او دیگر است و حالت او نیز دیگر است
این بیت یادآور بیت شهریار است که میگوید «نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت / متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را» و ادامه میدهد که این قصیده از دل برخاسته:
طبع لطیف ماست که بحریست بیکران
هر حرف از این سخن صدفی پر ز گوهر است
هر بیت از این قصیده که گفتم به عشق دل
می خوان که هر یکی ز یکی خوب و خوشتر است
سید که دوستدار رسولست و آل او
بر دشمنان دینِ محمد، مظفر است
در قصیدهای دیگر با ردیف چیست؟ پس از طرح سوال و بیان مفاهیم تصوف اینگونه ادامه میدهد:
گر یکی را هزار بشماری
آن همه جز یکی مکرر چیست؟
گر بدانی حقیقت انسان،
باز یابی که صدر مصدر چیست
نقش عالم خیال اوست ببین
ورنه معنی این مصور چیست؟
به مَثل گر نمود حق جوئی
حلقه سیم و خاتم زر چیست؟
لوح محفوظ را روان می خوان
تا بدانی که اصل دفتر چیست!
گرنه آب و حیات معرفت است
عین کوثر، بگو که کوثر چیست؟
بزم عشقست و عاشقان سرمست،
به از این جنت ای برادر چیست؟
گر نگوئی که مصطفی حقست،
بازوی ذوالفقار و حیدر چیست؟
در قصیدهای دیگر ورود به رضوان الهی را منوط به داشتن حب علی ابن ابیطالب علیه السلام میداند:
مرد مردانه شاه مردان است
در همه حال مرد مردان است
در ولایت ولیِّ والی اوست
بر همه کاینات سلطان است
سید اولیا، علیِّ ولی
آنکه عالم تنست و او جان است
گرچه من جان عالمش گفتم،
غلطی گفتهام که جانان است
بی ولای علی، ولی نشوی
گر تو را صد هزار برهان است
ابن عمِّ رسول، یار خدا
آن خلیفه علی عمران است
دیگران گر خلاف او کردند
لاجرم حالشان پریشان است
واجب است انقیاد او بر ما
خدمت ما، به قدر امکان است
حَسَب و هم نَسَب بُود به کمال،
عمل و علم او فراوان است
مِهر او گنج و دل چو گنجینه
خانه بی گنج، کُنج ویران است
بر در کبریای حضرت او
شاه عالم پناه، دربان است
دوستی رسول و آل رسول
نزد مؤمن، کمال ایمان است
رو رضای علی بدست آور
گر تو را اشتیاقِ رضوان است...
در قصیده دیگر از اسلام آوردن و شهادتین و توحید و نبوت و امامت میگوید و سپس به ذکر فضائل امیرالمومنین میپردازد:
گفتیم خدای هر دو عالم،
گفتیم محمد و علی هم
گفتیم نبوت و ولایت،
در ظاهر و باطنند باهم
آن بر همه انبیاست سید،
وین بر همه اولیاست مَقدم
آن صورت اسم اعظمِ حق،
وین معنیِ خاص اسم اعظم
چشمی که نه روشنست از وی
آن دیده مباد خالی از نم
شهباز، علی است؛ نیک دریاب
هم دانه روح و دامِ آدم
بی مهر محمد و علی کس
یک لحظه ز غم مباد خُرّم
باشد عَلَم علی به دستم،
زان هست ولایتم مسلم
در جام جهان نمای عینش،
عینی است که آن به عین بی نم
او ساقی حوض کوثر و ما
نوشیم زلال او دمادم
دستش به اشارت سر تیغ
افکنده ز دوش دست ارقَم
کم باد محبِّ آلِ مروان
هر چند کمند، کمتر از کم
رو تابع آلِ مصطفی باش،
نی تابع شمر و ابن ملجم
مائیم ز عزتش مُعَزَّز
مائیم به دولتش مُکَرَّم...
شاه نعمتالله سال 834 هجری قمری در ماهان کرمان چشم از جهان فروبست و در همان باغ خود در ماهان به خاک سپرده شد. بعدها به دستور سلطان احمدشاه دکنی (پادشاه دکن) بنا و بقعهای بر آرامگاه او بنا کردند.