بزرگنمايي:
نسیم گیلان - مهر /طالب آملی در ایران کمتر از شاعران بزرگ دیگر مورد توجه قرار گرفته است و خود نیز در زمان حیات در غربت به سر میبرد و از این رو، او را شاعری مظلوم و غمدیده مینامند.
طاهره طهرانی: محمد طالب آملی در سال 987 یا 994 هجری قمری در آمل به دنیا آمد. آنطور که از اشعارش هم بر میآید، صراحتاً به روستایی بودن خویش اشاره کرده است؛ پدر او مردی روستایی و صاحب املاک و اموال فراوانی بود. وی در طول چهار سال تحصیل در مکتب علاوه بر حفظ قرآن، در علوم متداول آن زمان مانند سیاق و هندسه، فقه، هیئت و نجوم، عروض، ادبیات عرب، شعر و حکمت را یاد میگیرد، در عین حال به خاطر علاقه به نوشتن انواع خطوط ایرانی در خوشنویسی نیز تبحّر پیدا کرده بود. او در ایران کمتر از شاعران بزرگ دیگر مورد توجه قرار گرفته است و خود نیز در زمان حیات در غربت به سر میبرد و از این رو او را شاعری مظلوم و غمدیده مینامند .
طالب بعد از اینکه تحصیلات مقدماتی خود را در زادگاهش به پایان رساند به اصفهان رفت، و به دربار شاه عباس اول صفوی راه یافت. سپس به دربار جهانگیر پادشاه گورکانی در هندوستان رفت و از وی لقب ملک الشعرایی دریافت کرد. در واقع طالب مانند دیگر شاعران دوره صفویه راه هندوستان را _که در آن زمان محل نشو و نمای هنرمندان بود و از ایشان استقبال زیادی میشد_ پیش گرفت. این رباعی را _که به سیاه بختی و سختی معیشت و روزگارش در ایران اشاره دارد_ هنگام حرکت از ایران به هند سرود :
طالب گل این چمن به بستان بگذار
بگذار که میشوی پشیمان بگذار
هندو نبرد به تحفه کس جانب هند،
بخت سیه خویش به ایران بگذار!
او در لاهور با ارشاد شاه ابوالمعالی لاهوری به تصوف گرایش پیدا کرد، و به خاطرتواناییش در ریاضیات، نجوم، حکمت و عرفان به یکی از تواناترین شاعران سبک هندی بدل شد؛ ابتدا در شعر آشوب تخلص میکرد اما پس از مدتی تخلصش را به طالب تغییر داد.، مجموعه اشعار طالب شامل 22 هزار و 998 بیت شعر در قالبهای قصیده، ترکیببند، ترجیعبند، مثنوی، قطعه، غزل، رباعی و مفردات است. تحلیل و بررسی غزلیات طالب نشان میدهد که موضوع غم، ناامیدی و حسرت یکی از پر بسامدترین مضامین غزلهای اوست، که علت آن را میتوان در عوامل گوناگونی چون تفکر جریان ادبی رایج سبک هندی، مسائل اجتماعی و فردگرایی شدید شاعران این دوره، مهاجرت و دوری از وطن و… جستجو کرد . از میان شاعران سبک هندی، صائب تبریزی از او تأثیر بسیار گرفته است که در اشعار خود به این موضوع اشاره میکند.
طالب را میتوان یکی از مروجان فرهنگ و زبان اصیل فارسی در شبه قاره هند و پاکستان و سرزمینهای مردم فارسی زبان دانست؛ چرا که او با امکانات اندک دوره زمانی خود و با طبع شعری هنرمندانه اش، فرهنگ ایرانی و زبان فارسی را با تاثیرپذیری بالایی در جهان آن روزگار تبلیغ کرد. شعر او _به سیاق اشعار سبک هندی_ سرشار از آرایه های ادبی شامل استعارههای نو، عواطف لطیف و مضامین غنی و ترکیبهای تازه است. او که در مکتب اهل بیت رشد کرده بود و منشأ برکات ادبی و فرهنگی فراوانی در شبه قاره هند شد؛ و آنطور که در قصیده معروف خود میگوید، هر وقت حوصله اش تنگ میشد و سختی روزگار فشار میآورد متوسل به امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام میشد:
سیاه بودن شامم پس از دمیدن صبح
نبوده از اثر جلوههای بخت سیاه
به نوش خانه پر نیش روزگار ندید
لبم حلاوت یک زهر خند خاطر خواه
گره ز گوشه ابروی خاطرم نگشود
مگر به یاد زمین بوسِ شاه عرش سپاه،
ضیای دیدۀ دانش، صفای سینۀ عقل
فروغ ناصیۀ دین، علی ولی الله!
در ابیات بعد این قصیده مقام حضرت علی (ع) را توصیف میکند:
همان که سلسله شاهدان قدسی را
عبیر بو کند از خاکروبی درگاه
همان که فخر کنان ز آستان او روبند
مقدسان فلک با جباه، گرد جباه
همانکه یوسف رأیش چوپرتو اندازد
به سینهای که دهد تیرگی به سینه چاه،
چنان شود که بر این نیل برکه نصب کنند
به دست شعشعه فوارههای نور از آه
هواز فیضش گر بهره ور شود شاید
که خون شعله فرو ریزد از عروق گیاه
زفیض مقدم او خاک آنقدر بالد
که خاکیان زته عرش بگذرند دو تاه
چو عدل او کند امداد عاجزان شاید
که پوستین ز تن شیر نر کَنَد روباه...
در قصیده بلند دیگری وقتی از زمین و زمان شکایت میکند:
ز ضعف تنم استخوان خرد گشته،
گرم سایه از نردبان اوفتاده
ز بس ناتوانیم و وامانده از ره
چو عکسم در آب روان اوفتاده
میان گشته در ساعت از آب چشمم
اگر زد رقم برگران اوفتاده
ندانم چه اندیشم آخر چه سازم
مرا کار با آسمان اوفتاده
چه بگشاید از ناخنِ چاره سازی؟
به کارم گره بیش از آن اوفتاده
به گردابی افتاده کشتیِّ سعیَم
وز او لنگر و بادبان اوفتاده
عجب گر توانم به صد قرن دیدن
از او تخته یی بر کران اوفتاده
بعد از توصیف سختی حال و دشواری وضعیت زندگانی، شُکر میکند که یاوری چون علی بن ابیطالب (ع) دارد:
گر افتاده ام، شُکر باری که هستم
به راه امام زمان اوفتاده
علیِّ ولی، آنکه از ضرب تیغش
تن خصم چون فرقدان اوفتاده
گهر گشته آواره جودش، آنگه
به گوش گرام جهان اوفتاده
به پایش سرو جان فدا کرده دشمن
وز او ضرب تیغ زبان اوفتاده
تب لرزه از هیبت ذوالفقارش
بر اندام هفت آسمان اوفتاده
نسیمی که از جیب خلقش وزیده
روان پرورِ اِنس و جان اوفتاده
غباری که دامانش از دست داده
به ظلمتگه سرمه دان اوفتاده
زهی رتبه کز دیدنش چشم بینش
به دیدار حق در گمان اوفتاده
صدف گشته خاک نجف گوهرش را
از آن آبروی جهان اوفتاده...
قصیده بلند دیگری دارد با این مطلع «زدم خوش در جوانی بر بساط معصیت پایی / کنون در بزم طاعت نیست چون من مجلس آرایی» در ادامه این قصیده و پس از ابیات زیادی که به توبه و بازگشت از گناه اشاره میکند، اینطور میگوید:
ز راه جرم و طاعت هم ضعیفم هم قوی نبود
به ضعف طاعتم پیری، به زور جرم برنایی
به مرگم صورت اعمال زشت از دیدۀ خاطر
نشد غایب کنون هم در نظر دارم هیولایی
زهی نقصان عقل و دانش و هوش و خرد دیدم
نصیب کس مباد این سودها در هیچ سودایی
ز ملک معصیت، سامان غربت کرده ام اکنون
به صد افتادگی در راه طاعت میکشم پایی
چومار از جوشن آز و هوس عریان شدم اکنون
من و میدان نفسِ کافر و شمشیرِ بُرّایی
برو ساقی، مشو شیطانِ ما، از کف بنه ساغر
که اهل توبه را با جرعه نوشان نیست سودایی
ننوشم می اگر در مجلس روحانیان باشم
به غیر از ساقی کوثر نخواهم باده پیمایی
امام انس و جن، شاهی که نبود منکر دانش
مسلمانی، یهودی، کافری، گبری و ترسایی
خطیب هفت منبر، شاه دین، داماد پیغمبر
که بر منشور ایمان همچو نامش نیست طغرایی
گل سرخِ گلستانِ شهادت، حیدر صفدر
که در فردوس نبود مثل رویش ورد حمرایی
امیرِ نحل، کز نیش سنانش نیست حاسد را
درون چون خانه زنبور، بی شوری و غوغایی
ز دامن ذره ئی گر خاک کویش در هوا رقصد
فشاند بیضههای نور هر یک رشگ بیضایی
کف بی آستینش در کنار سایل افشاند
جواهر خوشهها هر خوشه چون عِقدِ ثریایی
سَرِ آن روضه پر نور کردم، کز دو منزل ره
شود بینا اگر بویش رسد بر مغز اعمایی
چنین کز مرقدش در دیده حاضر مرقدی دارم
بود هر گردش چشمم، طواف کوی بطحائی
به گردون روح مریم دامن انفاس او گیرد،
پیِ احیا اگر باید مسیحا را مسیحایی
فلک را لاف هم چشمی او باشد چنان کز جهل
دم از خویشی زند با دُرِّ دریا سنگ خارایی
به سمت مرقدش در هند گر زلفِ هوا بوید
زکامی را رسد بر مغز عطر راحت افزایی
بر آن گور منور چشم کوری گر ز دور افتد
چکد خون از دلش خود گرچه باشد خال بینایی
در آ در وادی شوقش که در هر پای دل بینی
هزاران خار و هر خاری به شیرینی چو خرمایی
برا بر گر ندارد، کج نظر ترجیح هم ندهد
ز جنت صد گل، از راه نجف خاشاک صحرایی
نه از بیم خلیدن پای دل ز آن خار ره دُزدم،
ادب نگذاردم کان خار را برسر نهم پایی
ندیده باغبان دهر، نی مِنبَعد هم بیند
ریاض مُلک را چون ذوالفقارش نخل پیرایی
دل حاسد معمائیست بس مشکل گشا اما
زبان تیغ او آسان گشاید هر معمایی...
طالب آملی اشعاری هم در مدح امام رضا علیه السلام و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دارد، و جالب است که تعابیری که برای امام زمان (عج) نیز استفاده میکند اشاره به حضرت علی علیه السلام دارد؛ مانند این ابیات:
شد شرع را سپیده نشان چشم انتظار
تا صبح وار از افقی سر برآوری
تا چند شام کفر کند عرض تیرگی؟
وز بیم، صبح دین نکند پیرهن دری؟
وقت است کز نشیمن اقبال مستدام
چون خور، برون خرامی با تیغ حیدری...
طالب در هندوستان ازدواج کرد که حاصل این ازدواجش 2 دختر بود، خواهرش سِتی النساء نیز که زنی دانشمند و پزشک بود، بعد از سالها برای دیدار برادر به هند رفت و در آنجا ماندگار شد.
بنای آرامگاه اعتماد الدوله
طالب آملی سرانجام در 1036 هجری قمری در کشمیر دیده از جهان فرو بست و پیکرش در شهر فتح پور سیکری نزدیک آگره در جوار مقبره اعتمادالدوله صدراعظم معروف جهانگیر به خاک سپرده شد. امروزه بنای یادبود و آرامگاه اعتماد الدوله وجود دارد و یکی از بناهای دیدنی است، اما محل دفن طالب آملی مشخص نیست.